مانی شیرمرد کوچولو

روزهای دور از بابایی

1391/12/26 19:18
نویسنده : زهره
283 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم,امروز دقیقا 12 روزه که ازبابایی دوریم. درسته که کنار آنایینا هستیم و خیلی هم خوش میگذره ولی خوب جای بابایی خیلی معلومه. برای اینکه حوصله ما دم عیدی سر نره ما رو آورد تبریز  و خودش با اونهمه کارو بار تنها موند. مانی تو خوشبخت ترین بچه دنیایی چون مهربون ترین بابای دنیا رو داری. روزی میرسه که خودت بزرگ میشی و این حرفمو با تمام وجودت درک میکنی ولی انگار من نمیتونم تا رسیدن اون روزا منتظر بمونم و میخوام کمی در مورد بابات بهت بگم.البته خودم هم خیلی دلم براش تنگ شده,مثل اینکه صد ساله ندیدمش. مانی جونم بابایی تو در لحظه لحظه بزرگ کردنت کنار من بوده و هیچ وقت ما رو تنها نگذاشته, حتی بعضی وقتها که از دستش براومده از من هم بیشتر بهت رسیدگی کرده.مثلا یکی از کارایی که همیشه بابایی میکنه اینه که موقع بیرون رفتن لباساتو تنت میکنه و شیک و پیکت میکنه(اینو سانسور میکنم: بعضی وقتها هم شلخته ات میکنه) .وقتی شبها خیلی بی تابی میکنی و من دیگه کاری از دستم بر نمیاد این باباییه که برات لالایی میخونه و خوابت میکنه.الان مدتی هست که دندون درمیاری و شبها از خواب بلند میشی و گریه میکنی , بابا هم برای اینکه من بتونم استراحت کنم زودی بغلت میکنه و توی اتاق میچرخوندت تا دوباره لالا کنی.اون از الان کلی برای آینده ات برنامه ریزی کرده نمیدونم دیگه چی بگم فقط مطمئنم که در آینده هم پدر و پسر میشین و هم دوستای خوبی برای هم. پسرم تاج سرم همیشه قدر بابا رو بدون و همیشه بهش احترام بزار , البته میدونم که نیازی به حرفهای من نیست و تو عاشق بابات خواهی بود و وقتی بیشتر عاشقش میشی که خودت هم یه روزی بابا بشی.قلب( قربون بابا شدنت برم من)

امروز 25 اسفند هست و 4 روز دیگه بابا از همدان میاد پیشمون . میدونم که اونم خیلی دلش برامون تنگ شده. دیشب میخواست از طریق وب تو رو ببینه ولی جور نشد.منم یه عکس خوشگل از تو براش میزارم که با اون چشمای نازت داری بهش میگی: بابا جونم بیا پیش ما .زودی بیا.ببین چطوری دارم نگات میکنم آخه دلم برات تنگ شده.

توی این عکس هم خیلی شیطون بلا شدم مامانم دلش خواست که تو هم ببینی:


پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)