مانی شیرمرد کوچولو

بالشهای جادویی

1391/12/21 1:20
نویسنده : زهره
278 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم, امروز حرکت جالبی زدی. آنا دو تا بالش آورد تا روشون بازی کنی. اولش چند بار روش غلت زدی و خودتو اینور اونور زدی بعد آتا پیشنهاد کرد که بالشارو رو هم بزاریم تا بتونی از اونا کمک بگیری و یواش یواش شروع کنی به وایسادن.تو هم خیلی از این کار خوشت اومده بود هی پشت سر هم میرفتی بالا و با باسن مبارک پرت میشدی پایین. تا اینکه یهویی یه لحظه روی دو  تا پات بدون کمک ما وایسادی. اصلا پسر عجیبی شدی عزیزم از وقتی اومدیم تبریز همه "اولین"ها رو داری انجام میدی و ما رو حسابی شگفت زده کردی. این تبریز عجب جاییه!!!!!!!

ببین خودتو هلاک کردی از بس رفتی بالا و اومدی پایین.من فدای این هیکل خوشگلت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بهنام
21 اسفند 91 13:37
مانـــــــــــــــــی عزیــــزززززززززززززم
سلام خوبین ؟
خو من دلم واسه مانی تنگ شده چیکاااا کنم ؟
از طرفِ من یه ماچ گنده ===> مـــانـــی





مرسی عمو بهنام عزیز.منم دلم برا عموم تنگ شده.زودی میام همدان میبینمت.به خاله الهام خیلی سلام برسون





هلن
21 اسفند 91 16:52
خاله جون.بخاطر محدودیت امکانات بنده افتخار نداشتم که فیس بوک برم و اونجا تعقیبت کنم یا برات مطلب بزارم.این اولین جایی هست که میتونم هرزگاهی چیزهایی برات بنویسم.خوشحالم و میبوسمت از پاهای خوشگلت





مرسی خاله جون.منم تو رو میبوسم