روزهای دور از بابایی
سلام پسر گلم,امروز دقیقا 12 روزه که ازبابایی دوریم. درسته که کنار آنایینا هستیم و خیلی هم خوش میگذره ولی خوب جای بابایی خیلی معلومه. برای اینکه حوصله ما دم عیدی سر نره ما رو آورد تبریز و خودش با اونهمه کارو بار تنها موند. مانی تو خوشبخت ترین بچه دنیایی چون مهربون ترین بابای دنیا رو داری. روزی میرسه که خودت بزرگ میشی و این حرفمو با تمام وجودت درک میکنی ولی انگار من نمیتونم تا رسیدن اون روزا منتظر بمونم و میخوام کمی در مورد بابات بهت بگم.البته خودم هم خیلی دلم براش تنگ شده,مثل اینکه صد ساله ندیدمش. مانی جونم بابایی تو در لحظه لحظه بزرگ کردنت کنار من بوده و هیچ وقت ما رو تنها نگذاشته, حتی بعضی وقتها که از دستش براومده از من هم بیشتر بهت ...
نویسنده :
زهره
19:18